۱۳۹۱ آبان ۲, سه‌شنبه

تلنگری به خود



بعضی وقتها زندگی خودم را مرور می کنم و با وجود اینکه اعتقادی به تقدیر ندارم بین تقدیر و اراده علامت سوالی می شوم که مدام ذهن خود را چکش کاری می کنم
یادی از گذشته که می کنم می بینم الانی که من در آن هستم آینده ای نبود که خود را در آن می دیدم
آیا این تقدیر من است و یا اراده شخصی که بین گذشته خودم راه را گم کرده است؟
دوری از خانواده هیچ وقت در ذهن من نمی گنجید و در آینده من هیچ نقشی ایفا نمی کرد ولی هم اکنون در گیر آن هستم
خانواده برای من خاطره ای شده است که هر از چند گاهی با کم شدن فاصله این خاطره محو می شود و دوباره پس از چند صباحی که راه ایران را پیش می گیرند این خاطره پر رنگ می شود
شعار است که بگویم همیشه آنها را کنارم حس می کنم چرا که درد دوری را فقط می فهمم و بس
دلم تنگشان است باید کمی خود را از این دل تنگی خالی کنم و
 راهی جز خواب نیست

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر